آن روز شیشه ها را
باران و برف می شست
من مشق می نوشتم
پروانه ظرف می شست
آن روز که باران و برف می بارید و شیشه ها را می شست من مشق می نوشتم و پروانه ظرف می شست.
وقتی که نامه ات را
مادر برای ما خواند
باران پشتِ شیشه
آرام و بی صدا ماند
وقتی مادر نامه ات را برای ما می خواند باران هم بی صدا شده بود مثل این که آن هم می خواست نامه ات را گوش بدهد.
درآن نوشته بودی
حال تو خوبِ خوب است
گفتی که سنگرما
در جبهه ی جنوب است
در نامه ات نوشته بودی که حال تو خیلی خوب است و جبهه ی شما در جنوب کشور قرار دارد.
گفتی که ما همیشه
در سایه ی خداییم
گفتی که ما قرار هست
این روزها بیاییم
گفته بودی که تحت حمایت خدا هستیم و قرار هست به زودی برگردیم.
از شوق سطرِ آخر
مادر بلند خندید
چشمان مهربانش
برقی زد و درخشید
با شنیدن سطر آخر مادر با صدای بلند خندید و چشمان مهربانش از خوشحالی برق زد.
یک قطره شبنم از گل
بر روی برگ غلتید
یک قطره روی شیشه
مثل تگرگ غلتید
یک قطره از گلبرگ گل روی برگ افتاد و یک قطره مثل تگرگ روی شیشه غلطید.
یک قطره از دل من
بر روی دفتر افتاد
یک اتّفاق ساده
درچشم مادر افتاد
یک قطره اشک از اَعماق وجود من و از چشم من بر روی دفتر افتاد مادر خیلی راحت اشک در چشمانش جمع شد .
باران پشت شیشه
آمد به خانه ی ما
آرام دست خود را
می زد به شانه ی ما
انگار باران پشت شیشه به خانه ی ما آمده بود و دست خود را آرام بر شانه ی ما می زد که همه (باران و ما) خوشحال بودیم و گریه می کردیم.